تاربام، گذرگاه سکون به قلم مریم دولتیاری
پارت شصت و دوم
زمان ارسال : ۳۱۹ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 9 دقیقه
نوید بیشتر نزدیکم شد. قدش درست به اندازه من بود؛ امّا موهایش کمی بور مینمود و رنگ چشمانش قهوهای روشن بود. در آنها نوعی خشم میدیدم و کلافگی. گفت:
- چی بین تو و کمنده؟
دلم میخواست بگویم خیلی چیزها. اگر بدانی چه اتّفاقاتی بینمان افتاده. دلم میخواست حسادتش را تحررمان تمام شده است و به درخواست نویسنده به علت چاپ، امکان مطالعه آن وجود ندارد
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
ملیکا
00ای کاش فقط دانیار بود این دفعه میخواد همه رو با هم بزنه نابود کنه
۱۱ ماه پیشملیکا
00ای کاش فقط دانیار بودددد این بار همه رو میخواد با هم نابود کنه😂
۱۱ ماه پیشمریم دولتیاری | نویسنده رمان
نگران نباش همه نمیمیرن😁
۱۱ ماه پیشملیکا
00ای کمندددد حالا بیفته به منت کشی ها
۱۱ ماه پیشمریم دولتیاری | نویسنده رمان
خوشم میاد چقدر حرصتون گرفته از کمند😂
۱۱ ماه پیش
سارای
00وحالا شروع نازل شدن بلاهای مریمی بر سر دانیار😎😅