پارت هفتاد و ششم

زمان ارسال : ۲۰۲ روز پیش

فلش را در مقابل امیرسام گرفت.همان فلشی که بر سر مزار حسین پیدا کرده‌بود!

_اما الان اینو برات آوردم!

امیرسام پرسشگرانه نگاه‌اش کرد!بردیا روی کاناپه لم داد.زانوهایش را روی هم انداخت.دست‌اش را به گونه‌ای روی صورت‌ قرار داد که شست‌‌ زیر چان ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید