پارت چهل و هشتم

زمان ارسال : ۲۵۹ روز پیش

کارزان سری با نچ نچ تکان داد که ژاکاو به ناگاه سکوت کرد.

- اینطوری نبود کارزان؟

کارزان حرفش را تایید کرد.

ژاکاو می‌خواست به دلنیا بفهماند که هر زندگی دعوا و ناراحتی داشت و نمی‌دانست که دلنیا توی آن عمارت به تنهایی داشت چه مشکلاتی ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید