پارت چهل و هفتم

زمان ارسال : ۲۶۰ روز پیش

دلش می‌خواست که آن‌قدری وقت داشت تا روی تار به تارشان دست بکشد و اندازه تمام روزهای نبودنش برایس حرف بزند.

- بابه زۆرم بیر کردوی«بابا خیلی دلم برات تنگ شده»

کارزان تنها توانست بگوید:«منم»

بغضش به سختی دوام آورده بود و داشت کم کم ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید