پارت چهل و نهم

زمان ارسال : ۲۵۶ روز پیش

دلنیا لبخندی زد.

پدرش همیشه عاقلانه راهنمایی‌اش می‌کرد.

با لبخند گفت: به‌چاوان.«چشم»

ژاکاو توی چهارچوب در آشپزخانه ایستاد‌.

- تا کی اینجایی دلنیا؟

- تا بعد از ظهر.

دلش لک زده بود برای دستپخت مادرش و حالا که ع ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید