پارت چهل و ششم

زمان ارسال : ۲۶۳ روز پیش

دلنیا بلند خندید و خندیدنش باعث شد ژاکاو زود در را ببندد.

یکی به شانه‌اش زد و انگشت اشاره‌اش را روی بینی‌اش گذاشت.

- آروم! دختر تو الان خانم خانی، نمی‌گی یکی صدا خنده‌هات و می‌شنوه؟

دلنیا به یاد روزهای قبل از ازدواجش که وقتی مادر ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید