پارت چهل و پنجم

زمان ارسال : ۲۶۴ روز پیش

در را که باز کرد، بلافاصله صورت دلنیا را مقابل چشم‌هایش دید.

هینی از سر هیجان و خوشی کشید.

دلنیا با ذوق خندید و چه‌قدر دل ژاکاو برای این خنده‌ها تنگ شده‌ بود.

میان خنده و گریه بلند‌ گفت: دلنیا!

هنوز هم باورش نمی‌شد دلنیا آ ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید