شروانو (شَروانو) به قلم آمنه آبدار
پارت چهل و ششم
زمان ارسال : ۳۱۸ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 2 دقیقه
دلنیا بلند خندید و خندیدنش باعث شد ژاکاو زود در را ببندد.
یکی به شانهاش زد و انگشت اشارهاش را روی بینیاش گذاشت.
- آروم! دختر تو الان خانم خانی، نمیگی یکی صدا خندههات و میشنوه؟
دلنیا به یاد روزهای قبل از ازدواجش که وقتی مادر ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
زهره
۲۲ ساله 20عالی بود نویسنده جان. عالییی.ممنون ک وقت میزاری