پارت هفتاد و سوم

زمان ارسال : ۲۰۹ روز پیش

کیومرث با دیدن پیرمرد به هرهر خنده افتاد.

خنده‌هایش ناشی از فشار عصبی بود! چشم‌هایش تیک برداشت که به خنده‌ی خود پایان داد.صدایش را در گلویش انداخت و گفت:

_این پیری که سر و مر و گنده اینجاست!

نگاه تمام حضار روی پیرمرد و نگاه پیرمر ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید