آخرین گلوله به قلم نیلوفر سامانی
پارت هفتاد و سوم
زمان ارسال : ۳۶۱ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 13 دقیقه
کیومرث با دیدن پیرمرد به هرهر خنده افتاد.
خندههایش ناشی از فشار عصبی بود! چشمهایش تیک برداشت که به خندهی خود پایان داد.صدایش را در گلویش انداخت و گفت:
_این پیری که سر و مر و گنده اینجاست!
نگاه تمام حضار روی پیرمرد و نگاه پیرمر ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
masy
00جیغغغغغغغغغغغ دختر چه چیزی خلق کردی هر پارتی که جلو تر میرم بیشتر عاشقش میشم