پارت ده :

نفسم را در سینه حبس کرده بودم، نه اینکه خودم بخواهم او در سینه‌ی من حبس ابد خورده بود گویی یک تخته سنگ قورت داده باشم نه می‌توانستم نفس بکشم و نه فریاد بزنم؛ تنها با چشمان نم‌زده‌ام نگاهش می‌کردم.


او را با همان، لبخند دندان‌نما و چال ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.