پیانولا به قلم مرجان فریدی
پارت نهم :
از ماشین که پیاده شدم، سنگفرشهای باغ تا ورودی اصلی را با پاشنه بلندهایم به سختی طی نمودم. بانو دم در ایستاده بود، سراسیمگی از چهرهی رنگ پریدهاش هویدا بود.
یک تای ابرویم بالا پرید:
_چیشده؟
خواست دهن باز کند، امّا صدایی که از ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
حدیث
00چرا بهش می گن زن بابا