پاناسیا به قلم عاطفه امیرانی
پارت چهارم :
ورودش را زنگهای خوش صدای بالای در بزرگ و چوبی کافه، به حاضرین اعلام کرد.
به محض ورود، نگاهش را به اطراف چرخاند و در حالی که درِ پشت سرش به طور اتوماتیک بسته میشد، به سرتاپای خودش نگاهی انداخت.
پیراهن مردانه ی کرم رنگ پوشیده بود، که آن ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
آیدا
00عالیه