پاناسیا به قلم عاطفه امیرانی
پارت پنجم :
سه. الینارز
نمیدانست که آن شب قصد دارد کتابش را باز کند یا نه. بالای تلفن همراهش را در حد فاصل لب پایین و چانهاش گذاشته بود و میان انگشتان هر دو دستش فشار میداد. طوری که بند انگشتهایش سفید شده بودند. به پیامی که چند دقیقه پیش فرستا ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
سمیه محمدی
00وایب زیر نور مهتابو میده بنظرم