آخرین گلوله به قلم نیلوفر سامانی
پارت پنجاه و هشتم
زمان ارسال : ۳۷۳ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 10 دقیقه
سفری به زمان گذشته :
صدای خندههای مضحکاش در کارخانه متروکه پیچید.با کشیده شدن چاقو بُرنده بر روی زمین ،صدایی ناموزون ایحاد شد.چشمهایش خمار بود و در گامهایش تعادلی نبود.به علی که از شدت درد ،بیحال شده بود نگریست.علی با طنابی محکم به صندلی ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
رقیه
00این نظر ممکن است داستان رمان را لو داده باشد
من از همون اول داستان که سپهر رفت پیش بهار نامه رو بهش داد من قشنگ فهمیدم یک کاسه ای زیر این کاسه هس تا اینکه یکی رو کشت اولین نفر به این شک کردم