تاربام، گذرگاه سکون به قلم مریم دولتیاری
پارت بیست و هفتم
زمان ارسال : ۳۹۰ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 6 دقیقه
شانهای بالا انداخت. حالا خندهاش را جمع کرده و خاکستر سیگارش را روی زمین میریخت.
- همه یه دورهای اسکل بودن دیگه...
نمیتوانستم واقعاً جلوی خندهام را بگیرم. با این که درست نبود. چه داشت میگفت آخر محیا؟
- همه، ولی نه تو.
محیا بی تفاوت شانهای بالا انداخرمان تمام شده است و به درخواست نویسنده به علت چاپ، امکان مطالعه آن وجود ندارد
Saba
10احساس میکنم دانیاره رو دوست داره🥲