پارت بیست و هفتم

زمان ارسال : ۳۹۰ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 6 دقیقه

شانه‌ای بالا انداخت. حالا خنده‌اش را جمع کرده و خاکستر سیگارش را روی زمین می‌ریخت.
- همه یه دوره‌ای اسکل بودن دیگه...
نمی‌توانستم واقعاً‌ جلوی خنده‌ام را بگیرم. با این که درست نبود. چه داشت می‌گفت آخر محیا؟
- همه، ولی نه تو.
محیا بی تفاوت‌ شانه‌ای‌ بالا انداخ

رمان تمام شده است و به درخواست نویسنده به علت چاپ، امکان مطالعه آن وجود ندارد


اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • Saba

    10

    احساس میکنم دانیاره رو دوست داره🥲

    ۱۲ ماه پیش
  • مریم دولتیاری | نویسنده رمان

    😅🤍

    ۱۲ ماه پیش
  • مریم دولتیاری | نویسنده رمان

    😅🤍

    ۱۲ ماه پیش
  • اسرا

    00

    جالب بودبعداین دانیاربه یه چیزپیله کردکردهاآتاپروانه نشه ولکن نیست

    ۱ سال پیش
  • مریم دولتیاری | نویسنده رمان

    دانیاره دیگه...

    ۱ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.