پارت سی و نهم

زمان ارسال : ۲۷۲ روز پیش

امیرسام از آئینه بغل به موتور سواری که در تعقیب آن‌ها بود ،نگاه کرد.او متوجه حسین شده بود.فرمان ماشین را به سمت پارکینگ پاساژ چرخاند.وارد محوطه که شدند روبه ثامر کرد.

_شازده پسرت با پنبه میخواست سر ببره !

_از کجا فهمیدی به ماشین ردیاب و ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید