آخرین گلوله به قلم نیلوفر سامانی
پارت سی و نهم
زمان ارسال : ۳۹۴ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 7 دقیقه
امیرسام از آئینه بغل به موتور سواری که در تعقیب آنها بود ،نگاه کرد.او متوجه حسین شده بود.فرمان ماشین را به سمت پارکینگ پاساژ چرخاند.وارد محوطه که شدند روبه ثامر کرد.
_شازده پسرت با پنبه میخواست سر ببره !
_از کجا فهمیدی به ماشین ردیاب و ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
Ronika
00عالی بود ولی انتظار همچین کاری رو از لهار نداشتم