آخرین گلوله به قلم نیلوفر سامانی
پارت سی و هفتم
زمان ارسال : ۳۵۴ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 5 دقیقه
آن شب با تمام اتفاقات عجیب و غریباش به صبح رسید.ثامر از پنجره اتاق به درخت پرتقال خیره شدهبود.با صدای کوبیدهشدن در ،رشته افکارش گسسته شد.
_بیا داخل !
امیرسام به همراه دلآرا وارد اتاق شد.ثامر به سمت آن دو چرخید .
_خودتون از ه ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
سیتا
00واقعا موقیعت بدی هست یه جایی باشی که همه از وجودت ناراضی باشن و خودت هم حالت از اون ها بهم بخوره