ققنوس در بند به قلم محدثه کمالی
پارت هفتاد و پنجم :
- درد داشتی خبرم کن.
لبخندش را بیجواب نگذاشته و بیدرنگ چشم بستم.
- ازت ممنونم.
- تشکر لازم نیست. تو فقط زودتر خوب شو. شب بخیر.
- دیگه باید بگی صبح بخیر.
در را پشت سرم بستم و لحظهای به در تکیه دادم. سوگند همچنان خواب بود. کنارش دراز کشیدم و به ثانیه نکشید که از خستگی و دردی که متحمل شده بودم خوابم برد.
نور خورشید که بیرحمانه به صورتم میتابید، باعث شد چشمانم را محکم