ققنوس در بند به قلم محدثه کمالی
پارت هفتاد و یکم :
- پس چرا انقدر قیافت درهمه؟
با اخمهای درهم تنیده شده نگاهش کرده و لنگ ابرویی بالا انداختم که توجهی نکرد و نزدیکم شد.
- خوردی زمین؟
سرم را به طرفین تکان دادم.
- از پلهها شوت شدم پایین.
ابرویی بالا انداخت، کیفش را به نرده تکیه داد و دستش را روی مچ پایم گذاشت که جیغم بلند شد. سریع دستش را برداشت و به چشمانم خیره شد.
- صبر کن بتونم خوب ببینم.
نالهام ناخودآگاه ب