ققنوس در بند به قلم محدثه کمالی
پارت شصت و هفتم :
- تا کی قراره بمونید؟
سوگند با تعلل نگاه از من گرفت و رو به اقاجان ارام گفت:
- تا ظهر.
ننه چاقو را درون ظرف گذاشت و متعجب و ناراحت نگاهمان کرد.
- امروز؟
سری تکان دادم که آقاجان رو گرفت. ننه لب برچید سروگل آهی کشید. لقمه آخر را هم گرفتم و با چای قورت دادم.
- دستت درد نکنه ننه. خیلی چسبید. من برم یک دوش بگیرم و لباسهام رو عوض کنم که تا میریم وسایلم رو جمع کنم.
و باز
جیم
00عالی بود💕