ققنوس در بند به قلم محدثه کمالی
پارت شصت و هشتم :
«فصل پنجم»
پاهایم را به سختی روی زمین کشیده و به صدای گربهای گوش سپردم که میومیو میکرد. نفس عمیقی کشیده و کلافه نگاهی به اطراف عمارت انداختم.
- کجایی آخه؟
سنگریزه جلوی پایم را با اعصابی خرد به جلو پرتاب کرده و بویخوش خاکهای خیس در مشامم پیچید، مهتابی که در میانه آسمان سیه دامان گسترده بود و باد ملایمی که شاخههای درختان سیب و گردو را به بازی گرفته، منظرهای تماشا
مطالعهی این پارت حدودا ۵ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۴۴۷ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
جیم
10متحیرم از حجم پررویی الماس بیچاره سوگند