پارت شصت و پنجم :

- صبح بخیر. بیاین تو حیاط سفره انداختم. هوا خوبه.
- صبح بخیر خانم. ممنونم زحمت کشیدی.
به تبعیت از آقاجان من هم همان حرف را تکرار کردم و دست آقاجان را گرفتم و خواستم خارج شوم که ننه مانع شد.
- برو اول خواهرات رو بیدار کن دختر خوب.
لب برچیده و دست آقاجان را رها کردم. به سمت سوگند رفته و آرام تکانش دادم.
- سوگند؟ سوگند!
چند باری تکانش دادم که بالاخره پلک‌هایش لرزید و بینی‌

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۴ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۴۵۴ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • Fafa

    ۳۰ ساله 10

    کاش میشد برنگردن عمارت همون خونه خودشون بمونن

    ۴ ماه پیش
  • محدثه کمالی | نویسنده رمان

    :((((

    ۴ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.