پارت شصت و چهارم :

آنقدر خسته و کوفته بودیم که هر دو به ثانیه نکشیده خوابمان برد.
- سلام بر اهل خانه.
صدای آقاجان در گوشم زنگ خورد اما خسته تر از آن بودم که آن را واقعیت بدانم پس توهمی آن را فرض کرده و پتو را زیر بغل زدم.
- بچه‌ها کوشن؟
صدای ننه که سعی داشت آرام حرف بزند را شنیدم و فهمیدم که توهم نیست.
- آروم حرف بزن مرد. اونقدر خسته بودن که تا رسیدن خوابشون برد.
صدای آه آقاجان سوهان

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۴ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۴۵۶ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • عالی

    00

    عالی

    ۴ هفته پیش
  • محدثه کمالی | نویسنده رمان

    ❤️‍🔥✨️

    ۴ هفته پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.