ققنوس در بند به قلم محدثه کمالی
پارت شصت و چهارم :
آنقدر خسته و کوفته بودیم که هر دو به ثانیه نکشیده خوابمان برد.
- سلام بر اهل خانه.
صدای آقاجان در گوشم زنگ خورد اما خسته تر از آن بودم که آن را واقعیت بدانم پس توهمی آن را فرض کرده و پتو را زیر بغل زدم.
- بچهها کوشن؟
صدای ننه که سعی داشت آرام حرف بزند را شنیدم و فهمیدم که توهم نیست.
- آروم حرف بزن مرد. اونقدر خسته بودن که تا رسیدن خوابشون برد.
صدای آه آقاجان سوهان
عالی
00عالی