ققنوس در بند به قلم محدثه کمالی
پارت شصت و سوم
زمان ارسال : ۴۰۹ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 4 دقیقه
دستهای آقاجان که روی سرشونهام نشست، به عقب کشیده و به موهای یک دست سفید و صورتِ روحانیاش چشم دوختم و گفتم:
- دلم واقعا خیلی برات تنگ شده بود.
آقاجان، لبخند غمگینی زد و مجدد دستی به سرم کشید و هیچی نگفت.
ننه با چادرِ گلدارش ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
سیما
00عالی بود ممنون