سلنوفیلیا (ندیمه قرتی) به قلم نسترن قره داغی
پارت صد و پنجاه و هشتم
زمان ارسال : ۳۸۸ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 4 دقیقه
حرفش رو گوش دادم و بیحرف دنبالش رفتم که کنار یه تلسکوپ ایستاد و گفت: این کاری که بیش از اندازه دوست دارم، اما تا حالا فقط یه بار باهات انجامش دادم. نتونستم همه ی قشنگیهاش و نشونت بدم، معذرت میخوام.
لبخندی بهش زدم و سر تکون دادم که اول خودش یه نگاهی انداخت و بعد از جهت گیری، منو به سمت خودش کشید و گفت: نگاه کن!
چشمم رو جلو بردم و از داخل تلسکوپ به ماه خیره شدم.
- واو!
با حر
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
مترسک
۲۰ ساله 40وذهن منی که هنوز جای بوسه مونده مثل ایلی💔🤣