پارت صد و پنجاه و هشتم

زمان ارسال : ۳۸۸ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 4 دقیقه

حرفش رو گوش دادم و بی‌حرف دنبالش رفتم که کنار یه تلسکوپ ایستاد و گفت: این کاری که بیش از اندازه دوست دارم، اما تا حالا فقط یه بار باهات انجامش دادم. نتونستم همه ی قشنگی‌هاش و نشونت بدم، معذرت می‌خوام.
لبخندی بهش زدم و سر تکون دادم که اول خودش یه نگاهی انداخت و بعد از جهت گیری، منو به سمت خودش کشید و گفت: نگاه کن!
چشمم رو جلو بردم و از داخل تلسکوپ به ماه خیره شدم.
- واو!
با حر

4282
1,380,905 تعداد بازدید
2,259 تعداد نظر
166 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • مترسک

    ۲۰ ساله 40

    وذهن منی که هنوز جای بوسه مونده مثل ایلی💔🤣

    ۱۲ ماه پیش
  • اسرا

    20

    بلاخره اسم رمان گفت شد

    ۱۲ ماه پیش
  • Zari

    71

    چقدر اخه من این پسرو دوست دارم:)

    ۱ سال پیش
  • نورا

    131

    این حجم از قشنگییییی حرفای آیاز خودااااا🥲🥺😍🥺🥺🥺

    ۱ سال پیش
  • آزیتا

    121

    واییی آیاز از این حرفا هم بلد بود رو نمیکرد

    ۱ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید