سلنوفیلیا (ندیمه قرتی) به قلم نسترن قره داغی
پارت صد و پنجاه و پنجم
زمان ارسال : ۳۹۰ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 13 دقیقه
تک خنده ای زدم و گفتم: ادامه بدم که چی بشه؟ کنار نمایشگاه تو یه نمایشگاه بزنم؟
نگاهم رو به منو دوختم که ذوق زده گفت: ایده ی بدی نیستا! یکی رو میشناسم میتونه بهت کمک کنه تا هنرت و ادامه بدی.
متعجب نگاهش کردم که ادامه داد: من برای تکمیل عکاسیهام سه ماه اومده بودم ایران و قراره به زودی برگردم. چرا با من نمیای مهتاب؟
باهاش برم؟ کجا برم؟ ولمون کن بابا... بیام اون جا چی کار کنم
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
هانیه
10عزیزمممم🥺🥺❤
۱۲ ماه پیشساحل
۱۷ ساله 10یعنی می خوام تو پارت بعد عهد همین امشب ماه کامل باشه😐💔
۱۲ ماه پیشاسرا
30ای بابا مهتاب اشکش درآمد
۱۲ ماه پیشآوین
۲۳ ساله 10😍😍😍😍😍
۱۲ ماه پیشرویا
00عالی
۱ سال پیشرویا
00قشنگ بود
۱ سال پیشمبینا
00😉😉
۱ سال پیشپرنیا
۱۸ ساله 30🥺🥺اوخیی چقد کیوتتتت بوددد
۱ سال پیشآزیتا
30ویییی قلبم اکلیلی شد ای جونم
۱ سال پیشنورا
50آخ قلبممممممم🥲😭😭😭😍
۱ سال پیشستاره
20یه سوال ایاز رنگ چشماش مشکی ها واقعی ؟
۱ سال پیش
گل افتاب
۵۲ ساله 00با سلام رمان قشنگیه