پارت نوزده

زمان ارسال : ۳۰۰ روز پیش

خانواده محمدی برای صرف شام منتظر بهار بودند.بردیا بر روی کاناپه قهوه‌ای رنگ نشسته بود و کانال‌های تلویزیون را بالا و پایین می‌کرد که نگاه‌اش به ساعت خورد.روبه محبوبه‌خانم که در حال چیدن بشقاب‌های سفید‌رنگ بر میز شیشه ای بود کرد و گفت

_مامان ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید