پارت پانزده

زمان ارسال : ۳۰۵ روز پیش

سرگرد محمدی که بوی ترس به مشام‌اش رسیده بود،دست‌هایش را مانند حصار در دو طرف دل‌آرا قرار داد و ردیاب کوچکی که در بین انگشت‌هایش پنهان شده بود را داخل کیف نیمه‌باز دختر انداخت.چند قدمی به عقب رفت و به دست‌های معلق دل‌آرا ریزخندید.دل‌آرا که دیگر گرمی ت ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید