آخرین گلوله به قلم نیلوفر سامانی
پارت چهارده
زمان ارسال : ۴۵۹ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 2 دقیقه
دلآرا از پنجرهی کافه خیابان را نظارت میکرد که قطرات کوچک باران بر روی شیشه نشست.
دو قلپ اخر قهوهاش را یک نفس سر کشید و پس از حساب کردن هزینهاش از کافه بیرون زد.رانندهاش خواست در ماشین را برایش باز کند که گفت
_فعلا همینجا بمون.می ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
دیانا
00عالی بود:)