میانبر به تباهی به قلم ستاره لطفی
پارت دوم
زمان ارسال : ۴۵۱ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه
شانهای بالا انداخت و راهش را کج کرد. آهسته و با قدمهای آرام، به سمت آشپزخانهای که سمت چپ پذیرایی قرار داشت، رفت.
محمد با دیدن او لبخندی زد و به او اشاره کرد که جلوتر برود. دخترک خطاب به آنها پرسید:
- جانم؟ کارم داشتین؟!
محمد لبخند مهربانی زد و گفت:
- جانت بیرمان فوق برای چاپ ارسال شده است و دیگر امکان مطالعه آن وجود ندارد. با تشکر از درک و توجه شما خوانندگان عزیز
فاطمه
00عالییی