پارت دوم :

شانه‌ای بالا انداخت و راهش را کج کرد. آهسته و با قدم‌های آرام، به سمت آشپزخانه‌ای که سمت چپ پذیرایی قرار داشت، رفت.
محمد با دیدن او لبخندی زد و به او اشاره کرد که جلوتر برود. دخترک خطاب به آنها پرسید:
- جانم؟ کارم داشتین؟!
محمد لبخند مهربانی زد و گفت:
- جانت بی‌

رمان فوق برای چاپ ارسال شده است و دیگر امکان مطالعه آن وجود ندارد. با تشکر از درک و توجه شما خوانندگان عزیز

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۵ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۵۱۷ روز پیش تقدیم شما شده است.

رمان میانبر به تباهی - ستاره لطفی - دنیای رمان رمان میانبر به تباهی - ستاره لطفی - دنیای رمان رمان میانبر به تباهی - ستاره لطفی - دنیای رمان

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید

توجه کنید : نظر شما نمیتواند کمتر از 10 کاراکتر باشد.
برای اینکه بتونیم بهتر متوجه نظرتون بشیم، لطفا به این سوالات پاسخ بدید:

  • کدام بخش از رمان رو بیشتر دوست داشتید؟
  • کدام شخصیت رو بیشتر دوست داشتید و چرا؟
  • به بقیه خواننده‌ها چه پیشنهادی می‌کنید؟

به عنوان یک رمان خوان حرفه‌ای با پاسخ به این سوالات، به ما و سایر خوانندگان کمک می‌کنید تا دیدگاه کامل‌تری از رمان داشته باشیم.

آخرین نظرات ارسال شده
  • فاطمه

    00

    عالییی

    ۱ سال پیش
  • ستاره لطفی | نویسنده رمان

    🌱❤️

    ۱ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.