آخرین گلوله به قلم نیلوفر سامانی
پارت سیزده
زمان ارسال : ۴۵۹ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 1 دقیقه
در حوالی خیابانهای ولیعصر ،بردیا در ماشیناش نشسته بود.هنوز داغ مرگ ارسلان بر سینهاش سنگینی میکرد.این را از لباس سیاه بر تنو چشمهای آغشته به خوناش نیز میشد فهمید.در سمت کمک راننده باز شد و حسین با برگههای در دستاش نشست.
_درست حدس زد ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
سودا
00خوب بود