پارت چهارده

زمان ارسال : ۳۰۷ روز پیش

دل‌آرا از پنجره‌ی کافه خیابان را نظارت می‌کرد که قطرات کوچک باران بر روی شیشه نشست.

دو قلپ اخر قهوه‌اش را یک نفس سر کشید و پس از حساب کردن هزینه‌اش از کافه بیرون زد.راننده‌اش خواست در ماشین را برایش باز کند که گفت

_فعلا همین‌جا بمون.می ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید