پارت سیزده

زمان ارسال : ۳۰۷ روز پیش

در حوالی خیابان‌های ولیعصر ،بردیا در ماشین‌اش نشسته بود‌.هنوز داغ مرگ ارسلان بر سینه‌اش سنگینی می‌کرد‌.این را از لباس سیاه بر تن‌و چشم‌های آغشته به خون‌اش نیز می‌شد فهمید.در سمت کمک راننده باز شد و حسین با برگه‌های در دست‌اش نشست.

_درست حدس زد ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید