ققنوس در بند به قلم محدثه کمالی
پارت پنجاه و هفتم :
- ایبابا. من بعد اون روز اجازه ورود به اتاق سودا رو ندارم. مگرنه خودم میگشتم. مطمئنم پشت میز انداختم.
لب برچید و موشکافانه نگاهم کرد. مظلوم خیرهاش شدم که خندید و سرش را تکان داد.
- از دست تو! بازم میگردم.
با یادآوری مریم مردد نگاهش کردم که خندید.
- بگو ببینم چی میخوای بگی.
بزاق دهانم را قورت دادم و تردید را کنار گذاشتم.
- خیلی نگران مریمم. هیچکی هم اینجا نه خبری بهم