پارت پنجاه و ششم :

- نیازی به شرمنده بودن نیست، چون خودمم تمرکز نداشتم و دیگه نمیتونستم بفهمم توی کتاب‌ها چی نوشته.
با نگرانی نگاهش کردم.
- چرا؟ چیزی شده؟
خیلی جدی دوباره دستی بین موهایش کشید.
- نه، فقط وقتی حرف تو باشه یا اطراف تو باشم نمیتونم تمرکز کنم.
به‌ خدا که نفسم رفت و قلبم از یک بلندی به زمین پرتاب شد. خیلی راحت و بی تفاوت جمله‌اش را بیان کرده اما منِ بی‌جنبه نفسم رفته بود.

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۲ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۴۸۱ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.