پارت پنجاه و چهارم :

«فصل چهارم»
روز‌ها پشت سر هم می‌گذشت و زخم کمر من بهتر میشد. این وسط فقط تا صبح نماز خواندن‌ها، تا صبح دعا کردن‌ها و شب بیداری‌های سوگند ذهنم را درگیر کرده بود. بارها از او پرسیده بودم که "چیزی شده سوگند؟"
و او هر بار میگفت" دلم برای ننه و آقاجان تنگ شده"
حال روحی‌اش خراب بود یا من این گونه تصور می‌کردم؟ هر چه که بود باعث شد، به سمت اتاق عمو رفته و با تردید به در اتاقش خیره ش

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۲ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۴۸۱ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • جیم

    10

    چقدر من از دست این عمو عه حرص میخورم از همه بدتر اینه

    ۱ سال پیش
  • محدثه کمالی | نویسنده رمان

    اینجاست که میگن از آن نترس که های به هوی دارد... از آن بترس که سر به توی دارد

    ۱ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.