پارت پنجاه و سوم :

- چکش کن لطفا.
بانو چشمی گفت و بعد از دست زدن به تمام بدنم که به شدت درد میکرد، گفت:
- نه خدا رو شکر. فقط ضرب دیده.
الیاس آسوده نفسی کشید و تشکر کرد. نگاه آخرش را به اتاق کوچک‌مان انداخت. آه عمیقی کشید و در سکوت اتاق را ترک کرد. حتی صبر نکرد از او تشکر کنیم!
- پشت کن ببینم!
لباس خونی‌ام را بالا داد و ذره‌ذره عسل را روی کمرم ریخت. چه احساس خوبی داشتم از سردی عسل و گرمای قلبم. ا

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۲ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۴۸۰ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.