ققنوس در بند به قلم محدثه کمالی
پارت پنجاه و دوم :
خانزاده سری تکان داده و با پایش ضربهای آرام به دیوار وارد کرد و از آن فاصله گرفت.
- بانو از شکستگی یک چیز هایی سرش میشه. اون رو هم بیار.
سوگند سری تکان داد و دوان دوان از در اتاق خارج شد. به طرفم آمد و جلوی صورتم زانو زد.
- این همون چیزی بود که صبح میخواستی و بهم نگفتی مگه نه؟
چشمهایم را پر دردتر بستم که نگاه خیرهاش را دور صورتم گذراند.
- آره؟ همین بود مگه نه؟
بغض