پارت پنجاه و دوم :

خان‌زاده سری تکان داده و با پایش ضربه‌ای آرام به دیوار وارد کرد و از آن فاصله گرفت.
- بانو از شکستگی یک چیز هایی سرش میشه. اون رو هم بیار.
سوگند سری تکان داد و دوان دوان از در اتاق خارج شد. به طرفم آمد و جلوی صورتم زانو زد.
- این همون چیزی بود که صبح میخواستی و بهم نگفتی مگه نه؟
چشم‌هایم را پر دردتر بستم که نگاه خیره‌اش را دور صورتم گذراند.
- آره؟ همین بود مگه نه؟
بغض

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۲ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۴۸۰ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.