پارت پنجاه و یکم :

تمام قسمت جلویی لباسش از خون کمرم رنگین شده و آن نقطه کاملا در من میسوخت. قلبش چنان محکم میتپید که انگار کیلومترها تا اینجا دویده و حالا به مقصد رسیده است.
چرا صدای قلبش آنقدر بلند بود؟ نفسم را بیرون داده و در حالی که می‌لرزیدم مرا به اتاق برد. وقتی مرا روی تشک قرار داد، درد مبهم کمرم باعث شد، دستانم را روی بالشتک نرم زیرم گذاشته و سریع نفس عمیقی بکشم. صدایی از پشت سرم شنیدم و صورتم را

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۱ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۴۸۰ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.