پارت چهل و هشتم :

نگاه از کاغذ گرفته سعی کردم تا نگاهش نکنم که دردسر دیگری به جانم نیافتد بنابراین نگاهم را به فرش دستبافت و تمیزش دوختم. صدای پوزخند و آوایی که از بادبزن زن‌عمو بلند میشد، باعث شد ترس بیشتری آن لحظه بر من غلبه کند.
- بلند شو! من هیچ تبعیضی بین کارکنان اینجا قائل نمیشم!... بلند شو گفتم!
با داد آخرش در حالی که به خود میلرزیدم بلند شده و او به جلو هدایتم کرد. هدایت که چه چیزی مقدس است، ا

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۳ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۴۸۱ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.