ققنوس در بند به قلم محدثه کمالی
پارت چهل و هشتم :
نگاه از کاغذ گرفته سعی کردم تا نگاهش نکنم که دردسر دیگری به جانم نیافتد بنابراین نگاهم را به فرش دستبافت و تمیزش دوختم. صدای پوزخند و آوایی که از بادبزن زنعمو بلند میشد، باعث شد ترس بیشتری آن لحظه بر من غلبه کند.
- بلند شو! من هیچ تبعیضی بین کارکنان اینجا قائل نمیشم!... بلند شو گفتم!
با داد آخرش در حالی که به خود میلرزیدم بلند شده و او به جلو هدایتم کرد. هدایت که چه چیزی مقدس است، ا