پارت چهل و هفتم :

حس خوبی به این شعر داشتم. گویا تا عمق وجود، دلم را لرزانده بود. کاغذ را برداشته و با لطافت خندیدم! خواستم قلم را سر جایش بگذارم که در باز شد و در همان حالت خشکم زد.
- تو اینجا داری چیکار میکنی؟
لحظه‌ای چشم بستم و فاتحه خودم را خواندم. همین یک مورد بر سرم نیامده بود که آن هم آمد!
سودا که نزدیک شد سریع کاغذ را کناری انداختم تا آن را نبیند و در اسرع وقت برگردم و آن را بردارم. از اینها

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۲ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۴۸۱ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.