پارت چهل و سوم :

همین جمله کافی بود که اشک‌هایم یکی پس از دیگری روی صورتم بغلتد. در آغوشش فرو رفتم و زار زدم. چقدر در همین دو-سه روز اذیت شده بودم. چه فکری از عمارت داشتم و چه شده بود!
دلم مادرم را میخواست و غذاهای شور و بی نمکش...
دلم صدای پدرم را میخواست موقع قرآن خواندن...
حتی دلم برای شیطنت‌های سروگل هم تنگ شده بود.
نمیدانم چقدر گریه کردم درون آغوش سوگند که بالاخره چشمانم خسته شد و خوابم

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۲ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۴۸۰ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • Fafa

    ۳۰ ساله 20

    با تمام وجود منتظر اون روزم برای تمام ققنوس های دربند

    ۴ ماه پیش
  • محدثه کمالی | نویسنده رمان

    🫠💔

    ۴ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.