پارت ده :

راننده بی چون و چرا اطاعت کرد و با تغییر دادن مسیرش گفت:
- می‌دونم کجاست، چشم.
چند دقیقه بیش‌تر طول نکشید که رسیدیم.
کمی خم شدم و از پشت پنجره به سر در آبی رنگ و زنگ‌زده‌ی پزشکی قانونی که با فونتی ناهمگون روی آن نوشته‌ شده بود نگاه کردم.
عقلم را از دست داده بودم

رمان تمام شده است و به درخواست نویسنده به علت چاپ، امکان مطالعه آن وجود ندارد

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۶ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۵۲۰ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید

توجه کنید : نظر شما نمیتواند کمتر از 10 کاراکتر باشد.
برای اینکه بتونیم بهتر متوجه نظرتون بشیم، لطفا به این سوالات پاسخ بدید:

  • کدام بخش از رمان رو بیشتر دوست داشتید؟
  • کدام شخصیت رو بیشتر دوست داشتید و چرا؟
  • به بقیه خواننده‌ها چه پیشنهادی می‌کنید؟

به عنوان یک رمان خوان حرفه‌ای با پاسخ به این سوالات، به ما و سایر خوانندگان کمک می‌کنید تا دیدگاه کامل‌تری از رمان داشته باشیم.

آخرین نظرات ارسال شده
  • ملیکا

    10

    از اون رماناست که دلت می خواد اول تا اخر بخونیش پشت هج ممنون از نویسنده قلمت عالیه

    ۱ سال پیش
  • مریم دولتیاری | نویسنده رمان

    خیلی ممنون از همراهی و نظرت عزیزم💙

    ۱ سال پیش
  • اسرا

    10

    واقعاتواینحاچکارمیکنی

    ۱ سال پیش
  • مریم دولتیاری | نویسنده رمان

    دانیار: واقعاً نمی‌دونم😂

    ۱ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.