تاربام، گذرگاه سکون به قلم مریم دولتیاری
پارت نهم
زمان ارسال : ۴۶۴ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 7 دقیقه
چند لحظه صبر کردم؛ امّا هیچ جوابی نیامد و با رسیدن به باشگاه، تلفن را در جیبم گذاشتم و از ماشین پیاده شدم.
گویا متین زودتر از من رسیده بود. تیبای سفید رنگش مقابل باشگاه پارک بود.
سریع داخل رفتم و از میان موزیک کر کنندهی داخل سالن، خودم را به قسمت رختکن رساندم و داخل شدم.رمان تمام شده است و به درخواست نویسنده به علت چاپ، امکان مطالعه آن وجود ندارد
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
مریم دولتیاری | نویسنده رمان
دانیار؟ در اون که شکی نیست😂😂
۱ سال پیشمهیا
00رمان خیلی قشنگیه نویسنده ی قشنگم مشتاقم هر چه زودتر ادامشو بخونم🥺♥️
۱ سال پیشمریم دولتیاری | نویسنده رمان
خیلی ممنونم از همراهی و نظرت عزیزم💚
۱ سال پیشسارا
10سلام خسته نباشی. مریم جون خوب توحس رمان رفته بودم تموم شد،🥺این پسر خیلی باحاله خوب خودشو تودردسر انداخت،ای دوست دارم اونیکه مرده همون که تواتوبوس دیده باشه،یکم حالش گرفته شه بخندیم🤪😂واسه ما عاشق شد
۱ سال پیشمریم دولتیاری | نویسنده رمان
سلام عزیزم ممنون از همراهیت💚 ای بابا چقدر شما بی رحمید😂😔
۱ سال پیشملیکا
۲۲ ساله 00قلمتون عالیه واقعن من بی صبرانه منتظر ادامه رمانم
۱ سال پیشمریم دولتیاری | نویسنده رمان
سلام عزیزم ممنون از همراهیتون💚
۱ سال پیشاسرا
00ای بابا چراعقلش یه چیزمیگه دستهاش یه کاردیگه زبونش یه جوردیگه فرزندم ازعقلت سود ببر
۱ سال پیشمریم دولتیاری | نویسنده رمان
عاشق شده بچّهم خب😂😞
۱ سال پیشرزا
00مریم جون قلمت عالیه لحظه شماری می کنم که پارت جدید ارسال بشه خسته نباشی عزیزم
۱ سال پیشمریم دولتیاری | نویسنده رمان
ممنونم از همراهی و نظر ارزشمندت عزیزم💚
۱ سال پیش
ثنا بانو
۳۰ ساله 10از قدیم گفتن کرم از درخته 🤣🤣خودش داره دنبال دردسر میگرده😂