پارت یازده :

***

بغض کرده بود. گوشه‌ای ایستاده و با چشم انتظاری به ابتدای کوچه نگاه میکرد تا شاید سپیده از راه برسد.

نگاهی به اطراف انداخت. در فاصله چند متر دورتر از او، مرد بی‌خانمان و ژنده پوشی نشسته بود. اتش بزرگی داخل حلبیِ کثیفِ روغن درست کرده ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.