مجموعه داستان ما همه مرده ایم به قلم محدثه کمالی
پارت یازده :
***
بغض کرده بود. گوشهای ایستاده و با چشم انتظاری به ابتدای کوچه نگاه میکرد تا شاید سپیده از راه برسد.
نگاهی به اطراف انداخت. در فاصله چند متر دورتر از او، مرد بیخانمان و ژنده پوشی نشسته بود. اتش بزرگی داخل حلبیِ کثیفِ روغن درست کرده ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
یاس
00رمان عزیزم خوبه ولی کاملا شبیه یک فیلم ایرانی که دقیقا اسمش نمی دونم