پارت بیست و هفتم :

- چرا به من هیچی نگفتی؟

بینی‌اش را بالا کشید و پوزخند زد.

- خب الان میدونی، چیکار میتونی برام بکنی؟ هیچی. فقط فهمیدی اما خود توأم خوب میدونی من محکومم به سکوت.

راست می‌گفت!

من هیچ کاری نمی‌توانستم انجام دهم اما به عمو که می‌توانستم بگویم و دست الماس را از بیخ کوتاه کنم.

- به عمو میگم.

مریم هین کشان از آغوشم بیرون آمد.

- همچین

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۳ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۴۹۲ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.